»-(¯`v´¯)-» ملاقات با خدا  »-(¯`v´¯)-»  

 

پسر کوچکی تصمیم گرفت به ملاقات خدا برود و چون می دانست راه درازی را در پیش دارد مقداری کلوچه و نوشیدنی در چمدان گذاشت و سفرش را آغاز کرد. هنوز راه درازی را نرفته بود که در پارک چشمش به پیرزنی افتاد که روی صندلی نشسته بود و خیره به پرندگان نگاه می کرد.

پسرک کنار پیرزن نشست و چمدانش را باز کرد. می خواست چیزی بنوشد که متوجه گرسنگی پیرزن شد و کلوچه ای به او داد و پیرزن با حسی سرشار از قدرشناسی آن را گرفت و لبخندی نثار پسرک کرد. لبخندش آنقدر زیبا بود که پسرک خواست برای دیدن دوباره آن مقداری نوشیدنی نیز به او بدهد. لبخندهای پیرزن پسرک را غرق در لذت کرد.

آن دو تمام بعدازظهر را به خوردن و نوشیدن گذراندند بی آنکه کلمه ای بین آنها رد و بدل شود.

با تاریک شدن هوا پسرک تازه متوجه شد که چقدر خسته است و برای برگشتن به خانه از جا برخاست.اما هنوز چند قدمی پیش نرفته بود که با سرعت به سوی پیرزن بازگشت و او را در آغوش کشید و بار دیگر نظاره گر لبخند پیرزن شد.

مادر پسرک که با ورود او اوج لذت را در چهره وی تشخیص داد و علت را جویا شد. پسرک نیز در پاسخ گفت : "من امروز با خدا ناهار خوردم" و قبل از اینکه مادر چیزی بگوید اضافه کرد : " و لبخند او زیباترین لبخندی بود که تا به حال دیده ام"

پیرزن نیز سرشار از شادی وآرامش به خانه بازگشت و در پاسخ به پسرش که از حالات عجیب مادر شگفت زده شده بود گفت :

"امروز با خدا در پارک کلوچه خوردم . او بسیار جوانتر از آن است که انتظار داشتم 

 

 

»-(¯`v´¯)-» انتظار یعنی »-(¯`v´¯)-» 

انتظار یعنی نگه داشتن یک جای خالی برای کسی که می آید.

یعنی آنکه جای خالیش چنان به چشمت بیاید که

نگذاری احدی بر آن پا گذارد. یعنی آن « جا » را کنار گذاشته باشی.

فقط برای حضور او.   یعنی آنکه نبودش، حتی لحظه ای آرامت نگذارد.

انتظار یعنی دغدغه، یعنی درد، یعنی مسئولیت،

یعنی بینایی ، بیقراری ، چشم به راهی، انتظار سهم هر کس نیست،

با عافیت یکجا جمع نمی شود.

 خانه خرابی و آوارگی و دلدادگی و بی سامانی، علامت منتظران ناب است.

انتظار یعنی حرارت، یعنی سوختن. انتظار یعنی آنکه از زخمت تا  پای جان مراقبت کنی، اما نه برای التیامش، که برای تازه ماندنش

برای آنکه  وقتی آمد، نشانش دهی و بگویی :

دیدی که محرم ماندم...

به خدایش سو گند عاشقانه به انتظارش  می‌نشینیم و همیشه باورم به آمدنش استوار و چشمانم به راهش برقرار خواهد ماند

»-(¯`v´¯)-» به من فرصت بده...»-(¯`v´¯)-» 

یک روز صبح زود که از خواب بیدار مى شوم ,فرشته اى بالهایش را به صورتم مى زند و می گوید

این اخرین باریست که خورشید را مى بینى.مى توانى فقط تا غروب کنار پنجره بایستى

و با اسمان وپرنده هایش درد دل کنى.

فقط تا غروب مى توانى مشقهاى کودکیت را تمام کنى.

فقط تا غروب مى توانى زانو به زانوى خدا بنشینى وگناهان بزرک ودرشت زندگیت را بشمارى

و یک دل سیر گریه کنى.

فقط تا غروب مى توانى به عشق زیبایت بى اندیشى و به او برسى.

وفتى فرشته به سویم پر مى کشد

یادم مى اید که هنوز کارهاى زیادى دارم که باید انجام بدم

باید ارام و بى صدا با ارزوهایم خداحافظى کنم

عکس پدرم را ببوسم,خطوط ساده دست مادرد را به خاطر بسپارم

و در اخر خدا را سپاس بگویم

که به من طعم ولذت عشق تو را چشاند.

فرشته از من دور مى شود نمى دانم صدایم را مى شنود اما با تمام وجود فریاد مى زنم:

اى فرشته مهربان از خداوند بخواه که به من فرصتى دیگر بدهد!

براى دوست داشتن یک روز اصلا کافى نیست.

باور کن هنوز به تنها عشق ابدیم نگفتم :که چه قدر دوستش دارم.

پس به من فرصت بده

من هنوزبه چشمان زیباى عشقم زل نزدم.

من هنوز دستان گرم مهربانم را در دست نگرفتم.

من هنوز در اغوش نرم عزیزم اشکهایم را خالی نکردم.

من هنوز طعم و لذت بوسه هاى اتشین عشقم را مزه مزه نکردم.

پس به من فرصت بده  .....


     chera_man14@yahoo.com

 

نظرات 9 + ارسال نظر
سعید بارانی ۱۳ دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:52 ق.ظ http://www.barani13.blogsky.com

سلامت می کنم باشی سلامت سلام من فدای هر کلامت

یوسف جان مبارکه وبلاگ جدید

سلام مادر جان . مادر جان دست تو بکن تو موهات یه تار شو بگیر دستت . همینو به یه دنیا نمی دم

قربونه فدات

باران سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:41 ب.ظ

سلامی چو بوی خوش آشنایی
عزیزم وبلاگ جدید مبارک
انشاالله موفق باشی

باران شنبه 17 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:05 ق.ظ

سلام خسته نباشید کارتون خیلی عالیه دستتون درد نکنه

ا یکشنبه 30 دی‌ماه سال 1386 ساعت 07:42 ب.ظ http://h

سیبسیبسیبسیبسیبسیبسیبسیبسیبسیب

ye doost یکشنبه 30 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:10 ب.ظ

eyval khosham omad,dastanaye ghashang minevisi,you3f jan movafagh bashi azizam khosho khoram bashi azizam

لیلا دوشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:25 ق.ظ http://www.rahilezaman.blogfa.com

سلام اقا یوسف ریوال۲ خیلی وبلاگ قشنگی دارین عالیه. همه اینارو خودتون نوشتین دیگه؟دست به قلمتون خیلی خوبه من که گریه ام گرفت تا همشو بخونم

الهه چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:52 ق.ظ

سلام عزیزم خسته نباشی کارت حرف نداره وبلاگت یه چیز دیگه ست

به فکرتم شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:18 ب.ظ

دلت هر موقع تنگ شد خبرم کن



۱۴ به فکرتم

منصور جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:00 ب.ظ http://www.yaali1370.blogfa.com

سلام

چطور متوری؟!

چرا وبلاگت رو عوض ن م ی ک ن ی ه ا ن ؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد